در بقعه های ساكت بودن
همراه خوب من
آن شال سبز كبر را
بدرود بیفكن
و با تمامی وسعت انسانیت بگو
كه ما باغی این
باغی چنان بزرگ و سبز
كه دنیا
در زیر سایه اش
خواب هزار ساله ی خود را
خمیازه می كشد
در بقعه های خامش بودن
از جوار ضریح
چندی است
طنین ضربه ی برخاستن بزرگ ترا نمی شنوم
همراه خوب من
از پله های بلند غرورت
بگیر دست مرا
تا قلب شب بشكافیم
و با ردای سپیده
به رقص برخیزیم
همراه خوب من
با این غرور بلندت
در سرزمین یائسه ها
تو تمامی خود نرفته ای بر باد
اینك
به رزیش رگبار سرخگونه ی خنجر
دست مرابگیر
تا از پل نگاه صادقانه ی مردم
به آفتاب
سفر كنیم
0 دیدگاه ::
پست کردن نظر