بى گفتگوست که رفتار نادر ستم گرانه بوده ولى هیچ دانسته شده که مردم نافهم ایران با آن پادشاه رفتار بسیار ستمگرانهتر مى کردهاند!
تاکنون کسى این را ننوشته است. همه مى دانند که نادر شاه هنگامى به کار برخاست که ایران یکباره استقلال خود را از دست داده و از آرامش و ایمنى هم بى بهره شده بود. سه دولت بیگانه در این کشور حکمروا بودند، گذشته از اینها درگوشه و کنارها بیش از ده تن از خود ایرانیان کوس خودسرى مى کوفتند... در چنین هنگام بدبختى کشور، نادر سربرآورد و با یک شرق دست شگفت، بیگانگان را ازکشور بیرون راند...
پس از انجام اینکارها با آنکه بى گفتگو بودکه خود او پادشاه خواهد بود، به توده مردم احترام گزارده بزرگان کشور را به دشت مغان خواست و با دست آنها بود که تاج پادشاهى را به سرگذاشت. پس از پادشاه شدن، به خوشگذرانى و تن آسانى نپرداخته به یک رشته کارهاى دوراندیشانه بزرگى پرداخت و ایران را بزرگترین دولت آسیا گردانید.
ببینیم مردم چکارکردند؟
افسوس آور است که مردم... به آن نام و آبرویى که دولت ایران در جهان پیدا کرده بود، ارج نمى گذاردند... چون نادر مى خواست شیوه زشت دشنام و نفرین را که کالاى بسیار پست دستگاه شیعیگرى است از میان بردارد، اینان رنجیدگى از او نمودند، به خاندان بیکاره صفوى دلبستگى نشان داده بسیار مى خواستند که پادشاهى با آن خاندان باشد... بدبختان نمى اندیشیدند که پادشاه براى نگهدارى کشور است و هر کس بهتر توانست کشور را نگهدارد و مردم را آسوده گرداند، به پادشاهى شایستهتر است.
نمى اندیشیدند که صفویان براى کشور بودهاند نه کشور براى صفویان.
با این نافهمی هاى شوم خود، با چنان پادشاه بزرگى دشمنى نشان مى دادند. شعرهاى ریشخندآمیز سروده به میان مى انداختند. هر زمان در جاى دیگرى یک قلندر بچه اى پیداکرده به نام آنکه از خاندان صفوى است بر سر او گرد مى آمدند و درفش نافرمانى مى افراشتند... به هرحال، بیگمان است که یکى از شوندهاى (علل) خونریزیهاى نادر در پایان زندگى خود همین بوده. ولى این تاکنون بازنموده نشده... جنگهاى نادر و نقشه هاى جنگى او، خود داستان جدایى است. بیگمان نادر در اینباره به ناپلئون و دیگر سردارهاى بنام تاریخ برترى داشته است.
«نادر شاه، با دیباچه احمد کسروى، برگِ ۵»
0 دیدگاه ::
ارسال یک نظر