بیا تا لیلی ومجنون شویم افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو كن خانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه هم راز دل گویم
اگر مویت چو روزم شد پریشان شانه اش با من
سلام ای غم سلام ای آشنای مهربان دل
پر پرواز وا كن چون پرستو لانه اش با من
مگو دیوانه كو زنجیر گیسو را ز هم واكن
دل دیوانهِ دیوانهِ دیوانه اش با من
در این دنیای وا نفسای حسرتزای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده شكرانه اش با من
مگو دیگر سمندر در دل آتش نمی سوزد
تو گرمم كن به افسون گرمی افسانه اش با من
چه بشكن بشكنی دارد فلك در كار سرمستان
تو پیمان بشكنی نشكستن پیمانه اش با من
بزن از مِهر تو لبخندی ، چو پروانه ، به دورت گشتنش با من
مرا شمع شب خود کن ، به پای تو ، تاصبح ، بیدار بودنش با من
تو ساقی شو شرابم را، دو صد پیمانه زان را خوردنش بامن
تو ماهم شو ، شب و در آسمان ها بودنش با من
جفا کن ، وفا کردن ، ملامت را کشیدن ، باز هم خوش بودنش بامن
طریقت وار ، نه رنجیدن و نه کافر گشتنش بامن
2 دیدگاه ::
بزن از مِهر تو لبخندی ، چو پروانه ، به دورت گشتنش با من -- مرا شمع شب خود کن ، به پای تو ، تاصبح ، بیدار بودنش با من /-/ تو ساقی شو شرابم را، دو صد پیمانه زان را خوردنش بامن -- تو ماهم شو ، شب و در آسمان ها بودنش با من /-/ جفا کن ، وفا کردن ، ملامت را کشیدن ، باز هم خوش بودنش بامن -- طریقت وار ، نه رنجیدن و نه کافر گشتنش بامن /-/.
بزن از مِهر تو لبخندی ، چو پروانه ، به دورت گشتنش با من --
مرا شمع شب خود کن ، به پای تو ، تاصبح ، بیدار بودنش با من /-/
تو ساقی شو شرابم را، دو صد پیمانه زان را خوردنش بامن --
تو ماهم شو ، شب و در آسمان ها بودنش با من /-/ وفا کردن ، ملامت را کشیدن ، باز هم خوش بودنش بامن --
جفا کن ، طریقت وار ، نه رنجیدن و نه کافر گشتنش بامن /-/.
پست کردن نظر