چو با تخت منبر برابر شود
همه نام "بوبکر" و "عمٌر" شود
تبه گردد اين رنجهای دراز
شود ناسزا شاه گردن فراز
نه تخت و نه ديهيم بينی نه شهر
ز اختر همه تازيان راست بهر
برنجد یکی دیگری برخورد
به داد و به بخشش کسی ننگرد
ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی
رباید همی این از آن آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهانی بتر زآشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنین چاره گر
شود بنده ی بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی نماند کسی را وفا
روان و زبانها شود پر جفا
ازایران واز ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخن ها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
چنان فاش گردد غم ورنج و شور
که رامش به هنگام بهرام گور
نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام
همه چاره و تنبل و ساز دام
زيان کسان از پی سود خويش
بجويند و دين اندر آرند پيش
و اما عرب:
عرب هرکه باشد به من دشمن است
بداندیش و بدخوی و اهریمن است
0 دیدگاه ::
ارسال یک نظر