سخن دیگر نگفتی , ای سخن پرداز خاموشم
فراموشت نمی کردم , چرا کردی فراموشم؟
ز سردی های خاک تیره, آغوشت چه می جویند؟
چه بد دیدی , چه بد دیدی ز گرمی های آغوشم؟
نه چشم بسته بگشایی , نه راه رفته باز آیی
به مرگت بار تنهایی چه سنگین است بر دوشم
به جز در دیده ام , کی می پسندیدی سیاهی را؟
نمی بینی مگر اکنون که سر تا پا سیه پوشم؟
تو آگه کردی از لفظم , تو ساغر دادی از شعرم
به دلخواه تو می گویم, به فرمان تو می نوشم
نه با هوشم , نه بیهوشم , نه گریانم , نه خاموشم
همین دانم که می سوزم , همین دانم که می جوشم
پریشانم , پریشانم , چه می گویم؟ نمیدانم
ز سودای تو حیرانم , چرا کردی فراموشم؟
0 دیدگاه ::
پست کردن نظر